این روزها که صافی و تمیزی هوای بهاری مسحورکنندهتر از هر زمان دیگری است، بهترین زمان برای دوچرخهسواری است. دوچرخهسواری در یک مسیر زیبا و پر از درخت و گل علاوهبر حفظ پاکیزگی هوا، سلامتی جسمی را نیز به همراه دارد.
البته این روزها با وجوداین همه خودروهای رنگ به رنگ و لوکس، دیگر کسی تمایلی برای دوچرخهسواری ندارد. اما در گذشته که تعداد خودروها اندک و به این فراوانی نبود، دوچرخه بهعنوان یک وسیلهنقلیه سبک و ساده مورد استقبال بسیاری از مردم بود و این افراد بیشتر کارهای خود را با دوچرخه انجام میدادند.
دوچرخه همراه همیشگی آنها بود و خاطرات بسیاری را با آن تجربه کردهاند. حسین فردوس پرست پیرمرد ۸۵ ساله محله فردوسی یکی از عاشقان دوچرخه و دوچرخهسواری است. او با خرید اولین دوچرخه در ۷۰ سال قبل، دوچرخهسواری را شروع کرده و هنوز پا به رکاب است.
حسین فردوسپرست متولد سال ۱۳۱۱ است. او هنگام رفتن به زیارت امام رضا (ع) برای اولین مرتبه با دوچرخه و دوچرخهسواری آشنا و به این وسیله جدید علاقهمند میشود.
حسین فردوسپرست در توضیح این مطلب، میگوید: ۱۰، ۱۲ ساله بودم که به همراه خانواده برای زیارت امام رضا (ع) به شهر رفتیم. حدود سالهای ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۴ بود. خودروهای انگشتشماری در شهر بودند که حملونقل مسافران و زائران را انجام میدادند. مسافران این خودروها بیشتر از افراد طبقه مرفه و ثروتمند شهری بودند، چون هرکسی توان پرداخت کرایه آنها را نداشت.
عموم مردم شهر و بیشتر کسانی که در شهر رفت وآمد داشتند، از درشکه اسبی استفاده میکردند. کرایه این درشکهها یکدهم کرایه خودروها بود به همین دلیل برای عموم مردم که بهدلیل جنگ جهانی دوم دچار فقر و بیکاری بودند، مقرون بهصرفهتر بود.
تعدادی از خودروهایی که در شهر مشهد درحال رفت وآمد بودند، متعلق به نظامیان متفقین بهویژه روسها بود، روسها فقط ماشینهای متعلق به خودشان را سوار میشدند و جرئت سوارشدن ماشینهای ایرانی را نداشتند، آنطوری که میگفتند، چند نفر از مشهدیها یکی دو نفر از روسها را که مست هم بودهاند، سوار خودرو کرده و بعد از انتقال آنها به بیرون از شهر سر به نیست کردهاند، به همین دلیل روسها و دیگر خارجیهای داخل شهر حق سوارشدن و سوارکردن افراد بومی (مشهدی) را نداشتند.
ما نیز مانند دیگر مردم شهر سوار درشکه شدیم و به طرف حرم حرکت کردیم. هنگام پیادهشدن متوجه شدم دو پسر همسن و سال خودم سوار یک وسیله چرخدار هستند. خودم را به آنها رساندم و نام وسیله را پرسیدم. یکی از پسرها گفت: این وسیله دوچرخه است و مغازه دوچرخهفروشی را که چند متر پایینتر قرار داشت به من نشان داد.
با سرعت خودم را به مغازه دوچرخهسواری رساندم، مغازه کوچک بود و تمام فضای داخل و خارج آن پر از دوچرخههای کهنه و نو بود. مرد فروشنده که متوجه من شده بود با صدای بلندی گفت: اگر برای کرایه دوچرخه آمدی، همه دوچرخهها را بردند، نیمساعت دیگر بیا دوچرخه داریم.
با سرعت خودم را به پدرم رساندم و به او گفتم: برایم یک دوچرخه کرایه میکنی. پدرم گفت: مگر نمیخواستی با پولت انجیر خشک و بستنی بخوری. با عجله گفتم: بستنی و انجیر نمیخواهم با پولم میخواهم دوچرخهسواری کنم. دست پدرم را گرفتم و به طرف مغازه دوچرخهسواری رفتیم.
اتفاقا یکی از بچهها برگشته بود، پول را دادم و دوچرخه کرایهای را سوار شدم، دو سه قدمی نرفته به زمین افتادم. مغازهدار گفت: تا حالا دوچرخه سوار شدی؟ گفتم: نه. با نشاندادن چرخها و رکاب دوچرخه، روش درست رکابزدن را نشانم داد.
بعد از چند دقیقه دوباره سوار دوچرخه شدم و با کمک پدر مسیر میدان جلوی حرم مطهر را چند دوری زدم، حس خوبی داشت لذت و هیجان آن لحظات را نمیتوانم وصفکنم، فقط همین را میتوانم بگویم، زمانی که مغازهدار گفت: از دوچرخه بیا پایین وقتت تمام است، دست و پایم شل شد و نزدیک بود گریه کنم.
تجربه طعم شیرین دوچرخهسواری، چنان تأثیری بر روحیه حسین نوجوان گذاشت که خواب و خوراک را از او ربود، تا جایی که پدر مجبور به خرید دوچرخهای برای او شد.
فردوسپرست در توضیح این مطلب، میگوید: بعد از بازگشت از حرم حتی برای یک لحظه هم از فکر دوچرخه و دوچرخهسواری خارج نمیشدم، در خیال خودم سوار بر دوچرخه تمام کوچهباغهای محله را دور میزدم. تمام فکر و ذهنم را دوچرخه و دوچرخهسواری گرفته بود، تا آنجا که حتی کارهای روزانهام را رها کردم،
با تأخیر به مکتبخانه میرفتم، درسهایم هر روز بدتر و بدتر میشد، بهحدی که استاد مکتبخانه احساس نگرانی کرده و به پدرم گفته بود چند وقتی است که حال حسین خوب نیست، درس و مشقش هم افت کرده است، برایش اتفاقی افتاده و یا در خانه کسی او را اذیت میکند؟ همان شب زمانی که به خانه آمدم، پدر درباره حرفهای استاد، کمکاری و افت درسهایم پرسید؟ با ناراحتی به او گفتم: من مشکلی ندارم.
درسم را هم بهتر از همیشه میخوانم به شرط آنکه دوچرخهای را که خواستم برایم بخری. پدرم که تازه متوجه موضوع شده بود، با ناراحتی و عصبانیت، گفت: پسرک زباننفهم، دوچرخهسواری کار بچهشهریهاست تو را چه به دوچرخهسواری توی این جادههای پر از خاک.
اما توپ و تشرهای پدرم جوابگو نبود و من هر روز بهانه خرید دوچرخه را میگرفتم. مدتی از این ماجرا گذشت تا اینکه یک روز پدرم که به شهر رفته بود، برایم دوچرخهای خرید. آنروز که به خانه آمدم با دیدن دوچرخه در حیاط خانه با خوشحالی به خانه رفتم تا از پدرم تشکر کنم. پدرم گفت: این هم دوچرخهای که میخواستی از این به بعد اگر درست را خوب نخوانی دوچرخه را ازت میگیرم. به پدرم قول دادم که درسم را حسابی بخوانم.
حسین نوجوان بعد از خرید دوچرخه، هر روز به دوچرخهسواری در کوچههای محله میپردازد و بهوسیله دوچرخه دوستان زیادی پیدا میکند.
فردوسپرست در توضیح این مطلب، میگوید: دوچرخهای که پدر برایم خریده بود دستدوم و کمی زنگزده بود، اما مهم نبود، چون من تنها پسر محله فردوسی بودم که دوچرخه داشتم. هر روز بعد از آمدن از مکتب، دوچرخه را سوار میشدم و در کوچههای خاکی محله میچرخیدم، بقیه بچههای محله هم به دنبال دوچرخه میدویدند، فقط دو نفر از بچهها که از دوستان صمیمی من بودند اجازه دستزدن و سوارشدن دوچرخه را داشتند.
البته من خودم هم همراه آنها بودم که آسیبی به دوچرخه نزنند، بقیه بچههای محله نیز برای آنکه بتوانند سوار دوچرخه بشوند، باید نظرم را جلب میکردند. آنها با آوردن چیزهایی مانند: غذا، میوه و اسباببازی بهدنبال برقراری این ارتباط و دوستی بودند، به خاطر وجود این دوچرخه مهم شده بودم، هرکاری میخواستم بچهها برایم انجام میدادند.
البته از طرف دیگر وجود دوچرخه باعث دشمنیهایی هم شده بود و برخی بچههای محله به دنبال فرصتی برای دستیابی به دوچرخه و شکستن آن بودند، اما من زرنگتر از آنها بودم و حتی برای یک لحظه از دوچرخهام دور نمیشدم. وقتی به خانه برمیگشتم با دستمال و آب تمیز دوچرخه را حسابی میشستم.
حسین فردوسپرست بهدلیل علاقه به دوچرخه، کارهای مختلف کشاورزی را بهوسیله دوچرخه انجام میدهد.
فردوسپرست در توضیح این مطلب، میگوید: در آن سالها مثل امروز وسایل نقلیه و ماشینآلات کشاورزی مجهز وجود نداشت و کشاورزان بیشتر کارهای کشاورزی را با الاغ و گاری انجام میدادند. من که بهتازگی دوچرخه بزرگ و مجهزی خریده بودم بیشتر کارهای خود را با کمک همین دوچرخه انجام میدادم.
هر روز صبح سوار دوچرخه به سر زمین میرفتم و هنگام بازگشت علفهایی را که زده بودم روی ترک دوچرخه به خانه میآوردم. هنگام شب که برای آبگیری میرفتم، چراغ دوچرخه را روشن میکردم و با استفاده از آن آبگیری برایم خیلی آسان شده بود و لازم نبود فانوس به دست در مسیر آب و زمین حرکت کنم. با استفاده از دوچرخه کارهایم آسانتر و زودتر انجام میگرفت، فرصت برای انجام کارهای دیگر را نیز پیدا میکردم، اما کار با الاغ وگاری با سنگینی و سرعت کمتری انجام میشد.
در همان زمان یکی از اهالی که اعتقادی به وسایلنقلیه جدید نداشت از من ایراد میگرفت و کار با دوچرخه را قبول نداشت. من نیز برای اینکه ثابت کنم با دوچرخه بهتر و زودتر میتوان کارها را انجام داد، با او مسابقه گذاشتم که مقدار زیادی علوفه را از سر زمین (کشاورزی) به خانه ببرد، او هم قول داد که اگر بازنده شود از دوچرخه استفاده کند.
مسابقه شروع شد، او با الاغ و من با دوچرخه بعد از چند مرتبه رفتن و آمدن در یک مسیر چندکیلومتری، سرانجام من برنده مسابقه شدم و آن همسایه هم الاغش را فروخت و جای آن یک دوچرخه خرید.
حسین فردوسپرست که در جوانی کشتی نیز میگرفت و یکی از علاقهمندان به کشتی چوخه بود، با دوچرخه در مسابقات کشتی با چوخه شرکت میکند.
فردوسپرست در ادامه میگوید: در آن سالها که کشتی باچوخه عمومیت داشت و در بیشتر روستاهای اطراف برقرار میشد، همه مردم با پای پیاده، سوار الاغ و گاری شده تا خودشان را به محل مسابقه برسانند.
در بین این افراد من تنها کسی بودم که سوار بر دوچرخه برای شرکت در مسابقات میرفتم، چون سرعت دوچرخه بیشتر از بقیه بود همیشه ساعتی زودتر از دیگران به محل گود کشتی میرسیدم و شاهد تمرینات کشتیگیران و آمادهسازی آنها بودم. چون جوان و دارای ورزیدگی جسمی و علاقهمند به کشتی باچوخه بودم با تقاضای یکی از مربیان شروع به تمرین کشتی کردم و کمکم با فنون کشتی چوخه آشنا شدم و بعد از مدتی بهعنوان کشتیگیر در گود کشتی باچوخه حاضر شدم.
به همین دلیل علاقهام به کشتی باچوخه افزایش پیدا کرد، از همین زمان علاوهبر شرکت در گودهای محلی و نزدیک، بهوسیله همین دوچرخه در گودهای کشتی شهرستانهای اطراف مانند: چناران و نیشابور و فریمان نیز شرکت میکردم. در بین راه نیز اگر با افراد مسن و ناتوانی روبهرو میشدم آنها را نیز سوار دوچرخه کرده و با خود میآوردم.
وی ادامه میدهد: هر روز برای انجام کارهای روزانه، چند کیلومتری را با دوچرخه رکاب میزدم، این تمرینات در سلامتی و ورزیدگی جسمانیام تأثیر بسیاری داشت، در زمان کشتی بیشتر حریفان خودم را در همان دقایق اولیه شکست میدادم.
حسین فردوسپرست در طول ۷۰ سالی که دوچرخه داشته، از هیچ وسیله نقلیه دیگری استفاده نکرده است و دوچرخه تنها وسیله نقلیه مورد علاقه او بوده است.
وی در توضیح این مطلب میگوید: تا چند سال قبل که هنوز چشم، دست و پای سالمی داشتم از دوچرخه استفاده میکردم، در واقع در طول ۷۰ سال گذشته و از زمانی که اولین دوچرخه را خریده و سوار شدم تا امروز از هیچ وسیله نقلیه دیگری مثل: موتور و ماشین استفاده نکردم. فقط یکمرتبه، آن هم به اصرار فرزندان و دوستان از موتورسیکلت استفاده کردم، که این یکبار هم منجر به تصادف با عابر پیاده شد.
در زمان شاه برای گرفتن گواهینامه دوچرخه به آموزشگاه رفتم و با کسب بهترین نمره موفق به گرفتن گواهینامه شدم و بعد از آن نیز تا امروز فقط دوچرخه سوار شدم و به هیچ وسیله نقلیه دیگری فکر نکردم. حالا هم سلامتی و سرحالی خودم را در سن ۸۵ سالگی مدیون دوچرخه و دوچرخهسواری هستم. به همه جوانان و دیگران توصیه میکنم اگر میخواهید زندگی سالمی داشته باشید دوچرخهسواری کنید.